مقصود تویى
تا کى به تمناى وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه
اى تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعى به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعه عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنى که تو را مىطلبم خانه به خانه
روزى که برفتند حریفان پى هر کار
زاهد سوى مسجد شد و من جانب خمّار
من یار طلب کردم و او جلوهگر یار
حاجى به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همى جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویى تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویى تو
در میکده و دیر که جانانه تویى تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویى تو
مقصود تویى، کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پراونه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روى تو در پیر و جوان دید
یعنى همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم من، که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد، راه تو پوید
دیوانه برون از همه آئین تو جوید
تا غنچه بشکفته این باغ که بوید
هر کس به زبانى صفت و حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانى و قمرى به ترانه
بیچاره «بهایى»* که دلش زار غم توست
هر چند که عاصى است ز خیل قدم توست
امید وى از عاطفت دم به دم توست
تقصیر گناهش به امید کرم توست
یعنى که گنه را، به از این نیست بهانه
*شیخ بهاءالدین محمد جبلعاملى، متخلص به «بهایى»
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه